این چند مدت داشتم کتاب بریدا رو میخوندم . این نسخه رو:
یه داستانه راجع به یه دختری که میخواد جادوگر بشه و از طریق سنت ماه و سنت خورشید و . . . به حقیقت دست پیدا کنه و رسالتش رو به انجام برسونه و . . . و در این بین هم پائولو کوئیلو حرفهای حکیمانه ! ! ! خودش رو وسط داستان میزنه.
در حین خوندن این کتاب و شرح مراسم جادوگری و این حرفها به این فکرافتادم که هر کاری کنیم دین هم یه جوری جنبه یا حداقل پایه و اساسی از جنس جادو داره. همین آداب دینی مثل نماز و . . . شاید از لحاظ توجیه و معنا و شکل ظاهری هیچ فرقی با فلان آیین جادویی یا مناسک فلان دین نداشته باشه. متبرک کردن اشیا با مالیدن اونها به ضریحها و مقبره های امام ها و حتی امامزاده ها از چه جنبه ای ممکنه با طلسم کردن یه شیی مثلا بوسیله جادو فرق داشته باشه ؟ ؟ ؟
یا حالا وردهای این داستانهای جادویی رو مقایسه کنید با ادعیه ای که مثلا توی همین مفاتیح الجنان خودمون برای درد سر و پا و دست و صد جای دیگه بدن نوشته شده ! ! !
به نظر من آدم در برابر این چیزهای ماورا الطبیعه دو راه داره.
-
اصلا منکر همه چیز بشه. بگه هیچ کدومش وجود نداره . که خوب دیگه حرفی نیست.
-
اینکه قبولش کنه و در اون صورت باید همه اش رو قبول کنه. شاید واقعا این طور باشه که مقصد یکیه ولی راهها متفاوت . انتخاب راه هم به مسافر بستگی داره.
حالا شما کدوم رو انتخاب کردین ؟ ؟ ؟