استاد فو و جوجه نفوذگر

استاد Foo و شاگردانش در حال صرف صبحانه بودند که غریبه‌ای از ناکجا آباد به دیدار استاد آمد.

غریبه گفت: «میگن خیلی خفنی!! هرچی بلدی به ما هم یاد بده! ممنون.»

شاگردان استاد شگفت‌زده از لحن ناصواب غریبه به یکدیگر نگریستند.

استاد فقط لبخندی زد و گفت: «پس می‌خواهی طریقت یونیکس را بیاموزی؟»

غریبه پاسخ داد: «دلم می‌خواد یه نفوذگر باحال بشم و بتونم سیستم همه رو بترکونم!!»

استاد Foo پاسخ داد: «آموزش‌های من از این دست نیستند.»

غریبه با آشفتگی گفت : «هی پیری؛ تو فقط الکی ادعا می‌کنی. اگر چیزی بلد بودی یاد ما هم می‌دادی.»

استاد Foo گفت: «راهی هست که ممکن است تو را به سرمنزل خرد رهنمون شود.»

استاد IP آدرسی را روی تکه کاغذی نوشت؛ آن را به غریبه داد و گفت: «نفوذ به این سیستم چندان برایت مشکل نخواهد بود، چون نگهبانانش بی‌کفایت و ناکارآمدند. برو و چون بازگشتی آن‌چه یافتی برای ما بگو.»

غریبه ادای احترام کرد و رفت و استاد غذایش را تمام کرد. روزها و ماه‌ها گذشتند و غریبه دیگر فراموش شده بود.

سال‌ها بعد غریبه از ناکجاآباد بازگشت و گفت: «لعنت بر شما باد. من به آن سیستم نفوذ کردم و چنان‌که گفتید بسیار آسان بود. اما FBI مرا دستگیر و روانه زندان کرد.»

استاد Foo گغت: «بسیار خوب. اکنون آماده درس بعدی شده‌ای.»

سپس IP آدرس دیگری را بر روی کاغذ نوشت و به غریبه داد.

غریبه فریاد زد: «دیوانه شده‌اید؟ بعد از دردسرهایی که کشیده‌ام دیگر هرگز به هیچ سیستمی نفوذ نخواهم کرد!»

استاد Foo لبخندی زد و گفت:

«و این‌جا؛ آغاز دانش و خرد است.»

و با شنیدن این سخنان غریبه به روشنایی رسید.

2 دیدگاه

  1. سلام مطالب خیلی قشنگیه
    به نظرم ارزش خوندن بسیار زیادی داره ممنون میشم مرجع این نوشته رو برام ایمیل کنید به نظرم مطالب خیلی زیادی میشه ازش یاد گرفت
    از شما بسیار متشکرم 🙂

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *