امروز پستی را در وبلاگ 1پزشک خواندم که با اینکه در مورد آیفون 5 و اقبال کاربران به آن نوشته بود، نکتهای بس عمیقتر را در دل خود داشت. من همواره در دلیل آوردن و بحث کردن و متقاعد کردن طرف مقابلم (در هر بحث و گفتوگویی، چه شخصی و خانوادگی و یا کاری و اجتماعی) ضعیف بودهام. از زمانی که به لینوکس و نرمافزارهای اپنسورس علاقهمند شدم، حتی یک طرفدار ویندوز را هم نتوانستم به مهاجرت به لینوکس متقاعد کنم. یا به رغم وجود نشانههای آشکار و دلایل متعدد نتوانستم به همکارم ثابت کنم برنامهای که در پیش گرفته به ضرر کسبوکارش تمام خواهد شد. حتی در زندگی شخصی، نتوانستهام بستگانم را متقاعد کنم که این شیوه زندگی یا آن سیستم خرید یا برخورد اجتماعی درست نیست. ابتدا تصور میکردم که دلیل این مساله ناتوانی خودم در استدلال و برهان آوردن است. اما کمی بعدتر (و البته بدون آگاهی از اصطلاحات علمی و روانشناسی و مثلا واکنشهای دفاعی) در ذهن خودم به نتیجهای مشابه تحلیل آن مطلب 1پزشک رسیده بودم.
به این نتیجه رسیده بودم که افراد به واسطه پیشزمینههای ذهنی و شرایط زندگی و هزاران عامل دیگر، به نوعی طرز تفکر میرسند که از سنی مشخص به بعد دیگر قابل تغییر نیست. انگار سدی در ذهن همه افراد (از جمله خودم) شکل میگیرد که از ورود افکار و حتی برهانهای مخالف به ذهن جلوگیری میکند. دیگر دلیل و برهان آوردن حتی اگر در کوتاه مدت تغییری اندک ایجاد کند، تاثیرش در بلند مدت پایدار نخواهد بود. به این نتیجه رسیده بودم که در دعوا بر سر انتخاب A و B (به خصوص اگر هیچ یک نفع و ضرر مالی یا جانی کوتاهمدت و آشکاری نداشته باشند)، توضیح و دلیل آوردن یک چیز است و انتخاب کردن چیزی دیگر. رسیدن به این نتیجه باعث شده است که به همه چیز دیدی فلسفیتر داشته باشم و این اتفاقی خوب و در عین حال بد است. خوب از آن جهت که عادت کردهام افراد را با همان سیستم فلسفی و اعتقادی که دارند بپذیرم و برای تغییرشان تلاش نکنم. بد از آن جهت که باعث شده است که در اثبات دیدگاهها و نظرهایم چندان پافشاری نکنم و همه چیز را به سیستم فلسفی طرف مقابلم بسپارم که اگر مشابه من باشد با کوچکترین نشانهای بپذیرد و اگر مشابه نباشد با بیشترین تلاشها هم قانع نشود.
نمیدانم که چنین قضاوتی درست است یا نه، اما مشتاقم که بدانم آیا در علم روانشناسی نیز چنین دیدگاهی وجود دارد؟ آیا دامنه تعصب ما انسانها واقعا به کوچکترین ارکان زندگیمان هم نفوذ میکند؟ و در نهایت آیا میتوان کودکی را تربیت کرد که از هر تعصبی به دور باشد؟