باز هم امروز تونستم یه چیزایی بنویسم. این چند روز یک سری مشکلات کوچیک داشتم که خوشبختانه . . . . اما چیزایی که میخواستم بنویسم:
-
دیشب که بعد از این مدت online شدم اولین چیزی که دیدم و کلی ناراحت شدم hack شدن وبلاگ آهو بود. بابا اگر هکرین یه سایت درست و حسابی رو هک کنین یا حداقل یه سایتی که مطالبش بهتون ربط داره و ناراحتتون میکنه . هک کردن یه وبلاگ خصوصی که یادداشتهای شخصی یه نفر توش نوشته میشه و تنها با یه پسورد سه یا چهار حرفی محافظت میشه نه هنره نه جالبه نه قدرتتون رو نشون میدهنه . . . . . . .
-
تا حالا شده که یه خارجی یکهو تو خیابون یقه اتون رو بچسبه و شروع کنه باهاتون انگلیسی حرف زدن؟؟ این مکالمه من با یه خارجی بود که صبحروز دوشنبه اتفاق افتاد:
A man and a woman. it seems that they are from India . . . .
He : Hello. Can you speak english ?
Me: Yes. A little ! ! !
He: well . This is my wife. Her name is sjhdvjd( I could not understand the name ) ! ! !
Me: Nice to meet you.
He : I just wanna ask if you can help us by our problem ! ! !
Me: And what is it ?
He : My wife is sick. This is the list of medicines we need and I have no more money. Would you give us some money and . . . . . .
Me: Ahhhaaa. I got the point. I just remembered that I can not speak english absolutly ! ! !
اگر املا و جمله بندی غلطه ببخشید. آخه همچین هول شده بودم که حتی نصف حرفها و توضیحاتش رو برای گرفتن پول فراموش کردم.
-
وقتی با ترحم میخواید بهم کمک کنین حالم از همتون بهم میخوره. وقتی دلتون برام میسوزه حالم از همتون بهم میخوره. وقتی فکر میکنین خیلی با بقیه فرق دارم حالم از همتون بهم میخوره. وقتی ابلهانه میخواید با پول کمکم کنید حالم از همتون بهم میخوره. هر وقت کاری رو انجام میدم که شما فکر میکنین غیر ممکنه به همتون میخندم. هر وقت کاری رو بدون شما انجام میدم از همه آدمها خوشحال ترم. من به شما و دلسوزیهاتون هیچ احتیاجی ندارم و از همه این رفتارهاتون بیزارم. ((((از قول یک نابینا))))