بدون اجازه اش اینو اینجا می نویسم ! ! !
گفته نمی خواد کسی شعرهاش رو بخونه.
ولی خوب . . . .
بهر حال
کتیبه
بر بلندای قامتت جامه ای دوخته ام از نگاهم
و در میان دستهایم حجم خاموشی از تو جاریست
ای همیشه
…………….
اندیشه ها چه گره خورده و در هم
و زمان
کتیبه های عشق است که ضربه ضربه
بر سکوتم نگاشته می شود
و صدای قدیمی یک ترانه:
“” بر موج غم نشسته منم
در زورق شکسته منم “”
…………….
به دیوارهای سست حافظه ام فشار می آورم
تا سرحد شکستن
پیش از ویرانی
تو را می بینم
و ترانه ای دیگر:
“”رسوای جهانم
شیدای زمانم
بی دلبر و بی دل
بی نام و نشانم””
…………….
کاش خوانده بودی
کتیبه های سکوتم را
کاش …
راجع بهش نظر بدین لطفا ! ! !
( به اونی که این شعر رو گفته: ببخشید ! ! )