ادبیات، به خصوص ادبیات داستانی در شرایط فعلی جامعه ما احتمالا دیرترین و دورترین چیزی است که عامه مردم برای گذران اوقات فراغت (لذت بردن که پیشکش!) به یادش میافتند. این را میتوانید به کمحوصله شدن افراد به واسطه تاثیر شبکههای اجتماعی نسبت دهید. میتوانید آن را نتیجه گرانی کتاب بدانید یا گناهش را به گردن فقر محتوایی و تنوع اندک ژانرهای ادبی و نبود نویسندگان تاثیرگذار بیندازید. دلیل هرچه که باشد، داستان خواندن (حتی نوع کوتاهش) در این جمع دارد به خاطرهای از گذشته تبدیل میشود. احتمالا اگر از آن دسته افرادی هستید که در کل پرداختن به ادبیات را بیهوده و بیحاصل میدانید خواندن این پست کوتاه از وبلاگ یک پزشک و بعد تهیه کتاب معرفی شده در آن را به شما پیشنهاد میکنم.
البته خود من هم بیرون گود نشستهام! در واقع آخرین رمانی که خواندنش را به یاد میآورم پرنده خارزار اثر کالین مک کلاف (روی جلد مکالو نوشته شده) است که با شرمندگی تمام باید بگویم حداقل به ۱۰ سال پیش برمیگردد. اما در این فرصت کوتاه عید و به لطف اپ دوستداشتنی فیدیبو به سراغ مجموعهای از داستانهای کوتاه رفتم که فیدیبو به عنوان عیدانه به کاربران هدیه میداد.
از مجموع یازده داستان تا الان هفتتا را خواندهام، و آنچه که بین بسیاری از آنها مشترک دیدم چیزی است که من با یک اصطلاح مندرآوردی آن را «چرک نوشتن» مینامم. نه به معنی چرکنویس و پاکنویس. به این معنی که انگار برای ادیبانه نوشتن و هنرمندانه نوشتن باید بد نوشت و کثیف نوشت. تقریبا در تمام این داستانها به نوعی درباره زخم و خون و بالا آوردن و ادرار و … صحبت شده بود. حتی یکی دو داستان از ابتدا با چنین مواردی آغاز میشدند. برای نمونه چند اسکرینشات از داستانهای مختلف گرفتهام که در ادامه میبینید.
از این توصیفهای بعضا دقیق، به همان اندازه بدم میآید که از کلیشه سیگار کشیدن افراد عصبی و ناخوش فیلمها بدم میآید. از توصیفهای ناراحتکننده و بنمایه مرگ و فلاکت در آنها همانقدر بدم میآید که از دیدن این همه فیلم اجتماعی ناراحتکننده بدم میآید. انگار همانطور که فیلم هالیوودی بدون «بوسه و آغوش» معنی ندارد، همانطور که فیلم فارسی بدون «سیگار کشیدن» عصبی و توصیف «فلاکت و بیچارگی» معنی ندارد، ادبیات داستانی ما هم بدون «چرک نوشتن» غیرقابل تصور است و این از دید من کمی آزاردهنده است.
راستش سررشته زیادی از ادبیات ندارم و چیزی که گفتم را نمیشود به عنوان نقد مطرح کرد. این مجموعه داستان انتخاب یک گروه خاص بوده و ممکن است نشاندهنده سلیقه گردآورنده باشد. ممکن است به لحاظ ادبی واقعا این توصیفهای دقیق قدرت قلم نویسنده را نشان دهد یا مثلا استفاده از الفاظ رکیک داستان را به زندگی روزمرهمان نزدیکتر کند. اصلا شاید چون از ابتدا همهچیزمان از کتاب گرفته تا فیلم و مجله و گزارش و بازی فوتبال سانسور شده به موارد اینچنینی عادت ندارم.
اما هنوز این دلیلها برای من از ناراحتکننده بودن این چرک نوشتن کم نمیکند و البته به شدت ترجیح میدهم که نویسندگان و منتقدان بگویند که آیا واقعا نمیشود درباره شادی نوشت و تمیز نوشت و اثری هنری و ادیبانه خلق کرد؟ نمیشود کمی از این فضای بدبختی و فلاکت خارج شد و در جامعه هنری به شهرت رسید؟ نمیتوان بدون چرک و خون و ادرار و … داستانسرایی کرد؟
پینوشت در مورد عکس ابتدای مطلب: ادبیات مانند آب، مایه حیات روح است و من ترجیح میدهم آبی که در لیوان سمت راستی است نصیب من شود!
پینوشت دوم: چالش کتاب جادی را به شدت توصیه میکنم.
با شما موافقم ممنون از به اشتراک گذاشتن نگاهتون.
من هم با شما موافقم.
اما بهانه ای فوق العاده قوی برای سانسور بدست می دهد. بجای اینکه این مطالب سخیف را در وبلاگتان پررنگ کنید بهتر است با سکوت از کنار آن بگذرید.مطمتن باشید این مطالب از فیلترینگ مخاطبین و اهالی کتاب گذر نخواهد کرد.
این هرزه نویسی ها هیچگاه خطرناکتر و سیاه تر از سانسور نخواهد بود.
یادمان باشد وقیحانه ترین مطالب را قبلا سعدی و عبید وسوزنی و… گفته اند!
سلام دوست عزیز. ممنون از اینکه نظرتون رو مطرح کردید.
راستش قصدم تعیین درست و غلط بودن این مطالب نیست و صدالبته با هر نوع سانسوری (حتی در مورد مطالب وقیحانه و پورن و …) مخالفم.
حرف من این بود که انگار این جور نوشتن داره میشه کلیشه متن ادیبانه!!! وگرنه توی هر فضای داستانی و شاعرانه ممکن است اتفاق تلخی بیافته و پلشتی و کثیفی هم توصیف بشه، ولی نه اینکه تبدیل بشه به نماد متن ادیبانه.
در نهایت هم قبول دارم که شاید بهتر باشه با سکوت از کنار اینها گذشت.