شبی استاد Foo و مریدش Nubi در محفلی از برنامهنویسان که برای آموختن از یکدیگر گرد آمده بودند، حضور پیدا کردند. برنامهنویسی از Nubi پرسید که او استادش به کدام مکتب تعلق دارند؟ آن هنگام که شنید آنان از پیروان طریقت بزرگ یونیکس هستند؛ شروع به استهزا نمود.
و با تمسخر گفت: «ابزارهای خط فرمان یونیکس بیهوده و کهنهاند. سیستمعاملهای نوین که طراحی مناسبی دارند، همه کارها را از طریق رابط گرافیکی کاربر انجام میدهند.»
استاد Foo سخن نگفت. اما به ماه اشاره کرد. سگی که در نزدیکی بود به اشاره استاد پارس کرد.
برنامهنویس گفت: «چه میگویید؟ متوجه منظورتان نشدم!»
استاد Foo خاموش ماند و به تصویر بودا و سپس به پنجره اشاره نمود.
برنامهنویس پرسید: «چه میخواهید بگویید؟»
استاد Foo ابتدا به سر برنامهنویس و سپس به یک تکه سنگ اشاره نمود.
برنامهنویس دوباره نالید: «چرا نمیتوانید منظورتان را واضح بیان کنید؟»
استاد Foo متفکرانه چهره در هم کشید. دوبار به بینی برنامهنویس ضربه زد و او را در سطل زبالهای که همان نزدیکی بود انداخت.
هنگامی که برنامهنویس میکوشید آلودگی از تن خویش بزداید، سگی که از آنجا میگذشت، پیشاب خود بر او ریخت.
در این لحظه برنامهنویس به روشنایی رسید.
سگ پارس نمیکنه واق میکنه این خرد برخی نادانه که فرق کلمه پارس و واق سگ رو نمی دونه .