روزی مدیر سیستمی مشهور از دنیای ویندوز برای کسب معرفت به نزد استاد Foo آمد و چنین آغاز کرد: «شنیدهام که شما جادوگری توانمند در دنیای یونیکس هستید. آمدهام تا رازهایمان را تبادل کرده و بر دانش خویش بیافزاییم.»
استاد Foo گفت: «چه نیکوست که به جستجوی دانش آمدهای! اما در طریقت یونیکس رازی نهفته نیست!»
مدیر سیستم با درماندگی پرسید: «اما چنین گفته میشود که شما استادی هستید از دنیای یونیکس و واقف بر تمام اسرار درونی سیستمها! همانگونه که من در دنیای ویندوز خبرهام. من MCSE دارم، و همینطور بسیاری مدارک دیگر که در دنیا چندان معمول نیستند. من حتی گمنامترین کلیدهای رجیستری را چون کف دست میشناسم. توان شرح همه چیز را درباره API ویندوز دارم. بله، حتی رازهایی که ساکنان Redmond نیز کموبیش از یاد بردهاند. حال بگویید کدام دانش و معرفت مخفی است که به شما چنین قدرتی داده است؟»
استاد Foo پاسخ داد: «من هیچ ندارم. هیچ چیز مخفی نیست، هیچ چیز آشکار نیست!»
مدیر سیستم که به خشم آمده بود گفت: «بسیار خوب، اگر شما رازی در دل ندارید، پس به من بگویید چه باید بدانم تا هم تراز شما در طریقت یونیکس قدرتمند گردم؟»
استاد Foo چنین گفت:
«مثال آنکه راز را با دانش اشتباه بگیرد همانند کسی است که در جستجوی نور؛ چنان شمع را در مشت گیرد که دست خویش سوزانده و شمع را خاموش کند.»
با شنیدن این سخنان مدیر سیستم به روشنایی رسید.