یکی دیگر از اوقاتی که استاد Foo به موعظه همگانی میپرداخت، کاربری نهایی که داستانها از خرد استاد شنیده بود برای شنیدن پند و موعظه به نزد استاد آمد.
سه بار به استاد Foo تعظیم نموده و چنین گفت: «میخواهم طریقت بزرگ یونیکس را بیاموزم، لیکن ابزارهای خط فرمان مرا گیج و سردرگم میکنند.»
گروهی از شاگردان تازه کاری که به تماشا ایستاده بودند، شروع به استهزا نموده و او را ابله و بیانگیزه نامیدند و گفتند که طریقت بزرگ یونیکس تنها از آن افراد باهوش و سختکوش است.
استاد به نشانه سکوت دست فراز آورده و پر مدعاترین آنان را به نزد خویش، در جایگاهی که با کاربر نهایی نشسته بودند، فراخواند.
استاد Foo چنین پرسید: «برایمان از کدهایی که نوشتهای و از طرحهایی که به سرانجام رساندهای سخن بگو!»
شاگرد تازه کار خواست به لکنت پاسخی دهد اما خاموش ماند.
استاد Foo رو به کاربر نهایی کرده و پرسید: «بگو از برای چه به دنبال این طریقت آمدهای؟»
کاربر نهایی پاسخ داد: «من از هرچه نرمافزار در اطراف خویش میبینم ناخورسندم. کاراییشان قابل اعتماد نیست، چشم از دیدنشان و دست از کار با آنها خشنود نمیگردد. شنیدهام که طریقت یونیکس اگرچه سختتر اما برتر است. اکنون آمدهام تا از بند آزاد شده و خیالات را کنار گذارم.»
استاد Foo پرسید: «و حرفه تو چیست که اینگونه با نرمافزار سر و کار یافتهای؟»
کاربر نهایی پاسخ داد: «حرفه من ساختمان سازیست. بسیاری از عمارتهای این شهر تحت نظارت و هدایت من بنا شدهاند.»
استاد Foo دوباره روی به شاگرد خویش نموده و چنین گفت:
«گربه خانگی گرچه ممکن است رفتار ببر را تقلید کند، لیکن نالهاش هرگز تبدیل به غرش نخواهد شد.»
با شنیدن این سخنان شاگرد تازه کار به روشنایی رسید.