نوستالژی: زمانی که مردها هنوز مرد بودند! (بخش اول)

احتمالا بعضی از شماها می‌دانید که عنوان این مطلب از یکی از نامه‌های لینوس توروالدز در میلینگ لیست مینیکس (comp.os.minix) برداشته شده است. در این ایمیل که در تاریخ 5 اکتبر 1991 (13 مهرماه 1370) ارسال شده، توروالدز این طور شروع می‌کند:

«آیا شما هم دلتان برای روزهای خوش مینیکس 1.1 تنگ شده است؟ زمانی که مردها هنوز مرد بودند و خودشان درایورهای ابزارهای‌شان را می‌نوشتند؟ آیا پروژه خوبی در دست ندارید و تشنه این هستید که با سیستم‌عاملی سروکله بزنید که بتوانید براساس نیازهای‌تان تغییرش دهید؟ و . . . »

مقدمه

من در زمان نوشته شدن این ایمیل تازه مقطع دبیرستان را شروع کرده بودم و هنوز یک سالی تا خرید اولین کامپیوترم فاصله داشتم. این اولین کامپیوتر هم البته یک کمودور 64 بود که خب نه سیستم‌عاملی داشت و نه ابزار جانبی چندانی به آن متصل می‌شد که بخواهم (و البته بتوانم) برای آن درایوری بنویسم.

Commodore-64-White

اما نمی‌دانم چرا خواندن این جملات همواره حسی نوستالژیک را در من زنده می‌کند! انگار توروالدز مستقیما من را هدف گرفته است! همیشه حسی غریب نسبت به مفهوم «کامپیوتر» در آن دوران دارم. ابزاری که بسیاری آن را تنها کنسولی قدرتمندتر از آتاری و سگا برای بازی می‌دیدند. تنها معدودی از دوستان و آشنایان به آن دسترسی داشتند و حداقل در بازاری که من می‌شناختم (محدوده چهارراه سینما سعدی شیراز و پاساژ برق!) به جز بازی‌ها هیچ برنامه کاربردی برای آن وجود نداشت. حتی فروشندگان این دستگاه هم آن را نوعی بازی کامپیوتری می‌دیدند!

گوشی هوشمند، اپ، رابط کاربری گرافیکی و ابزارهای محاسباتی که حتی کودکان هم می‌توانند با آن‌ها کار کنند، فکر کنم هنوز به ذهن سازندگانشان هم نرسیده بود.

به هر حال دراین مجموعه پست‌ها که احتمالا بسیار هم طولانی خواهد شد، برای فرونشاندن آن حس نوستالژی، و شاید برای آشنا شدن کاربران تازه و متولدین دهه 60 و 70 با حال و هوای آن دوره و برای یادآوری خاطرات خوب گذشته یعنی همان زمانی که «مردها هنوز مرد بودند» می‌خواهم مروری کلی داشته باشم بر تجربه‌های اولیه‌ای که در شروع روزهای همه‌گیری کامپیوترهای خانگی (و نه شخصی) از سر گذرانده‌ام.

commodore

پیش از آن‌که (اگر حوصله کردید) ادامه مطلب را بخوانید، بد نیست خواهش کنم که اگر تجربه‌ای از این نوستالژی‌های قدیمی دارید و حوصله‌ای برای نوشتن، حتما آن‌ها را بنویسید و اطلاع بدهید تا همه را یک‌جا جمع کنیم. بویژه روی صحبتم با هم سن و سال‌هایی مثل جادی است که از طریق پادکست‌ها و غیره می‌دانم از اسپکتروم و دوران BBSها هم خاطرات جذابی دارد. در ادامه با «صفحه آبی زندگی» مطلب اصلی را شروع می‌کنم.

صفحه آبی زندگی

برای بسیاری دیدن صفحه‌ای آبی با متن‌های سفید، به مفهوم مشکلی جدی (و غالبا سخت‌افزاری) در سیستم‌های ویندوزی و هنگ کردنی است که معمولا تنها علاجش ری‌استارت کردن کامپیوتر است. این صفحه، «صفحه آبی مرگ» یا Blue Screen Of Death یا به اختصار BSOD نامیده می‌شود.

BSOD

اما در آن زمانی که من کمودور را روشن می‌کردم، رنگ آبی صفحه و متن‌هایی که با آبی کم‌رنگ مایل به سفید نشان داده می‌شدند نه تنها هیچ نشانی از مرگ و خرابی نداشتند، بلکه نشانه راه‌اندازی بلااشکال سیستم بودند. تنها دو چیز این صفحه از همان ابتدای کار آزاردهنده بود. یکی فرم مربعی مکان‌نما بود و دیگری متن‌ها که یا همیشه با حروف بزرگ نشان داده می‌شدند یا با حروف کوچک! حالتی برای ترکیب وجود نداشت! البته در همان زمان در پی‌سی‌های XT مدرسه دیده بودم که مکان‌نمای داس یک زیر خط بود و فونت‌هایش هم بسیار زیباتر با قابلیت ترکیب حروف بزرگ و کوچک. به هر حال این صفحه آبی و آن عدد کذایی 38911 تا مدت‌ها زندگی ما بود . . .

C64_startup_animiertدرست خاطرم هست که در آن تابستان سال ۱۳۷۱ بعد از خرید این دستگاه و برخی متعلقاتش (که آن زمان با قیمت ۲۴هزار تومان تقریبا حقوق یک ماه پدرم را مصرف کرد) به خانه دایی‌ام رفتیم و من در میان نگاه‌های کنجکاو فامیل بعد از روشن دستگاه، تنها هنری که توانستم نشان دهم این بود:

FOR I=1 TO 10:PRINT I:NEXT

و نتیجه چاپ شدن اعداد یک تا ده بود و ادامه نگاه متعجب حاضران که هنوز نمی‌دانم از شگفتی این محصول جادویی بود یا شگقتی این که چنین پولی خرج نمایش  اعداد ۱ تا ۱۰ روی صفحه تلویزیون شده است. واقعیت این است که در آن دوران نه آن‌ها و نه حتی خود من نمی‌دانستیم که از این ابزار چه انتظاری می‌توان داشت!

این دسک‌تاپ من در آن دوران بود و در غیاب دکمه‌ها و آیکون‌ها و تصاویر، تنها شخصی‌سازی قابل انجام تغییر رنگ پس‌زمینه و پیش‌زمینه بود که تازه آن هم با نشاندن دستی شماره رنگ‌ها در خانه‌های خاصی از حافظه انجام می‌شد. حتی هنوز اعداد و دستورات را به یاد دارم:

POKE 53280,5
POKE 53281,11

اولی برای نشاندن رنگ سبز در مستطیل حاشیه و دومی برای پر کردن محل نوشتن متن‌ها با رنگ خاکستری.

قطعات جانبی

اما متعلقاتی که از آن‌ها حرف زدم چه بودند؟ برای داشتن یک تجربه کاربری نسبتا کامل علاوه بر آداپتوری که به واسطه سایز بزرگش به Brick یا آجر مشهور بود، به یک کاست‌پلیر مخصوص کمودور، و یک جوی‌استیک نیاز داشتم و البته توانستم یک کارتریج تنظیم هد را هم به این مجموعه اضافه کنم! عکس این قطعات را به همراه مختصری توضیحات در ادامه می‌بینید.

آداپتور

هنوز هم واقعا نمی‌دانم که چرا این آداپتور سایزی به این بزرگی داشت. آن زمان فکر می‌کردم که دلیلش باید سیم‌پیچ‌ها و هسته‌های آهنی باشد که مانند ترانسفورماتور عمل می‌کند! اما همان موقع هم امکان تبدیل برق AC به DC و تغییر ولتاژ با تجهیزات الکترونیک وجود داشت و بعید است این آداپتور هم به شیوه‌ای غیر الکترونیکی این کار را می‌کرده است.

Brick

کاست‌پلیر

شاید در نگاه اول تفاوت چندانی با کاست پلیرهای معمولی نبینید. اما مهم‌ترین بخش افزوده‌ای که این دستگاه داشت، آن شمارنده‌ای بود که در غیاب ابزارهای دخیره‌سازی دارای دسترسی تصادفی، برای تعیین شروع و پایان فایل‌های مختلف روی نوار کاست مورد استفاده قرار می‌گرفت.

commodoreDatassette

جوی‌استیک

این همان جوی‌استیک آتاری است که همان زمان هم به واسطه خشکی، سادگی و امکانات کم (حتی در مقایسه با دسته‌هایی که خلبانی نامیده می‌شدند) به آن‌ها لقب «گوشت‌کوبی» داده بودیم.

Joystick

کارتریج تنظیم هد

این قطعه سخت‌افزاری یکی از دشوارترین فرآیندهای کار با برنامه‌ها را برای من ساده می‌کرد و مایه حسرت بسیاری از کمودور داران دیگر بود. درباره کارکرد آن هنگام صحبت از نرم‌افزارها توضیح خواهم داد. کارتریجی که من داشتم مثل همین تصاویر بدون برچسب بود و رنگ صورتی دخترانه‌ای داشت.

Cartridge


این مجموعه، کل چیزهایی بود که پای من را به دنیایی جدید و تاحدی ناشناخته باز کرد که آن زمان دنیای کامپیوتر، کمی بعدتر حوزه انفورماتیک، بعدها دنیای محاسبات و گاه عرصه فناوری اطلاعات نامیده شد.

در قسمت بعدی درباره نحوه تهیه، تکثیر و استفاده از نرم‌افزارها (می‌توانید بخوانید بازی‌ها!) صحبت خواهم کرد.

13 دیدگاه

  1. یکی از فانتزی هام اینه که برا یه ماهی (نه بیشتر :)) برم به این دوران و با شروع تکنولوژی منم شروع کنم و این تجربه ها رو داشته باشم 🙂

  2. یعنی داستانی که نوشتی رو لحظه به لحظه قدیم رو از جلو چشام گذروندی و با یه جمله ات خراب شدم:

    (محدوده چهارراه سینما سعدی شیراز و پاساژ برق!)

  3. من زمان آتاری سنم کم بود و فرزند عصر میکروام! ولی یادمه همیشه یکی از دغدغه‌های داداشام شکسته شدن این اهرم وسط دسته آتاری بود!
    الان یه لحظه اون صحنه‌ها اومد جلو چشام …
    ممنون.

  4. البته راه های ساده تری هم برای تنظیم هد وجود داشت. ما برای ZX Spectrum از دستگاههای معمولی ضبط صوت استفاده میکردیم و کاملا ً یاد گرفته بودیم که با گوش دادن به صدای اون، هد را تنظیم کنیم

  5. راستش منم وقتی 8 سالم بود برام اینو خریدن. با دو سه تا کتاب شروع کردم برنامه نویسی، که به کل چیزی ازش یادم نیست.
    در ضمن دهه 60 هم هستم 🙂
    یه دسته خلبانی داشتم که ورق مسی یا آلومینیومی داشت که باعث صادر شدن فرمانش میشد که مدام میشکست دیگه آخر خلاقیتو به خرج میدادم و با الگو خودم میساختمش.
    بدترین قسمتش تنظیم نبودن هدش بود که گاهی نیم ساعت علافت میکرد.

  6. ای جانا :)) من به خاطر بازی نینجا خریدم و بعد از لود شدن بازی list رو تایپ کردم. کلی چیز عجب و قریب نمایش داده شد. از اونجا بود که آره…
    عالی بود. مرسی

  7. من هم کمودور 64 داشتم. اونی که داشتم زیر قسمت کنتورش سه تا سوراخ بود که با این پیچ گوشتی کوچیک ها باید یه چیزی رو داخلش تنظیم می کردم….

  8. به قول هوتن عجب خاطراتی رو زنده کردید 🙂
    کمودور رو شرکت ماشینهای اداری (مادیران فعلی ) وارد ایران می کرد و در شیراز نماینده اش مایکرو کامپیوتر بود که توی یه پاساژ تو خیابون 30 متری سینما سعدی بود. من بعد از کمودور , آمیگا رو از همونا خریدم. نمی دونم هنوز هستن اونجا یا نه ؟

    راستی شما بعد از کمودور رفتید سراغ آمیگا یا مستقیم وارد دنیای PC شدید ؟

    1. سلام دوست عزیز
      ممنون از وقتی که گذاشتید برای کامنت‌ها.
      فکر نکنم اون اطراف سینما سعدی دیگه اصلا کامپیوتری باشه. همه جمع شدن ملاصدرا.
      من به معنای واقعی کلمه متاسفانه امکان سر و کله زدن با آمیگا رو پیدا نکردم. که عجب پدیده‌ای بود.
      برای دل خودم دو سه تا کتاب راهنماش رو خریده بودم و الان هم روی PC یه شبیه‌سازش رو دارم.

      1. من بعد از خوندن نوشته شما هوس کردم ببینم اونجا الان چه خبره. سر زدم و فقط الکترون کامپیوتر سر پاساژ ایران مونده بود. ازش درباره مایکرو کامپیوتر داخل پاساژ پرسیدم گفت سالها پیش آقای فلان بود که فوت کردن و کلی هم خاطره خوب ازش گفت.
        خود الکترون کامپیوتر هم بیشتر وسایل جانبی موبایل داشت. داخل پاساژ ایران هم لوازم آرایشی شده و کلا همه رفتن سمت ملاصدرا .

        من خریدهام همه از مایکرو کامپیوتر و دیتا کامپیوتر بود. اون حس و حال و شوق ذوق اون زمان یه چیز خاص بود.

        1. یادش به خیر. دوران قشنگی بود.
          واجب شد این بار که گذارم به شیراز افتاد یه سر بهش بزنم.
          نمی‌دونم هنوز همون «علی آقا» و «آقا محمود» هستن توی الکترون کامپیوتر یا نه…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *