سه روز نتونستم هیچی بنویسم به دلیل اینکه امتحان داشتم!
یک روز تمام سئوال ها رو طرح کردم.
یک روز از صبح تا شب دو تا امتحان تئوری و چهار تا امتحان عملی برگزار کردم.
یک روز هم استراحت کردم ! ! !
اما در راستای برگشتن از دانشگاه که همراه ۱۰ تا از شاگردهام بودم یک چیز جدید کشف کردم.
اونم اینکه اگر بخوای توی هر لحظه می تونی از موقعیت ات لذت ببری.
اول که از سرجلسه امتحان اومدم بیرون و دیدم سرویس ها همه رفتن و بچه ها ایستادن و خلاصه مجبور شدم با اونها راه بیفتم خیلی شاکی شده بودم. فکر می کردم اصلا حوصله اشون رو ندارم. خسته هستم و حالا مخم رو بیل میزنن و . . . .
بعد گفتم حالا دیگه مجبورم بی خیال. باید یه جوری تحمل کنم. دچار بی تفاوتی شدم ! ! !گفتم حالا فرض کن تو سرویس نشستی و مجبوری دری وری های مهندس فلانی رو گوش کنی و . . .
خلاصه اومدیم. آخرهای راه کلی بهم خوش گذشته بود و خندیده بودیم و کلی حال کرده بودیم.
دیدم نه زیاد هم بد نبود. فقط کافیه تصمیم بگیری با وضعیت ات بسازی. اونوقت وضعیت ات مطمئنا بهتر میشه.
خلاصه همین دیگه.
از قدیم هم گفتن بخند تا دنیا به ریشت بخنده ! ! ! !