عکس اصلی نوشته، کالهون را داخل دنیای ۲۵، بزرگترین و بدترین آرمانشهری که برای موشها ساخته بود نشان میدهد.
این متن ترجمهای است از این مقاله سایت Atlasobscura
روز نهم جولای ۱۹۶۸، در انستیتوی ملی سلامت در بتسدای ماریلند، هشت موش سفید را درون جعبهای عجیب و غریب گذاشتند. شاید «جعبه» اصطلاح مناسبی نباشد، این فضا بیشتر شبیه یک اتاق بود که در خود انستیتو با نام Universe 25 یا «دنیای ۲۵» شناخته میشد و اندازهای در حد یک انباری کوچک داشت. خود موشها سلامت و سرحال بودند و از میان مجموعه موشهای پرورش یافته در آرمایشگاه دستچین شده بودند. کل فضا در اختیار آنها بود، فضایی که همه چیزهایی را که ممکن بود موشها یه آن نیاز داشته باشند، تامین میکرد: غذا، آب، کنترل شرایط آب و هوایی، صدها جعبه کوچک برای لانهسازی و کفی جذاب از جنس خردههای کاغذ و مغز چوبی ذرت پر شده بود.
این شرایط با دنیای وحشی زندگی موشها زمین تا آسمان متفاوت بود، بدون گربه، بدون تله و بدون زمستانهای طولانی. شرایطشان حتی از موشهای معمول آزمایشگاه (که آدمهایی با روپوش سفید و سرنگ یا اسکالپلی در دست دائم مزاحمشان میشوند) هم بهتر بود. ساکنان دنیای ۲۵، تقریبا به حال خود رها شدند. آنها تنها متعلق به مردی بودند که به همراه دستیارانش که علایقی مشابه خودش داشتند، از بالا ناظر زندگی موشها بودند. موشها حتما فکر میکردند که باید خوشبختترین موشهای زمین باشند. آنها از حقیقت خبر نداشتند، این حقیقت که ظرف چند سال آنها و تمام نوادگانشان خواهند مرد.
مردی که نقش «خدای موشها» را بازی میکرد و این دنیای نفرینشده را ساخته بود جان بومپاس کالهون (John Bumpass Calhoun) نام داشت. همانطور که ادموند رامسدن (Edmund Ramsden) و جان آدامز (John Adams) در مقالهشان با نام «فرار از آزمایشگاه: آزمایش جان ب. کالهون روی جوندگان و تاثیرات فرهنگی آن» نوشتهاند، کالهون دوران کودکیاش را به پرسه زدن در اطراف تنسی و دنبال کردن وزغها، جمع کردن لاکپشت و نگهداری از پرندگان گذرانده بود. همین ماجراجوییها در نهایت او را به مدرک دکترای بیولوژی رساند و بعد شغلی را در بالتیمور برایش به ارمغان آورد. در بالتیمور وظیفه او مطالعه رفتار موشهای نروژی بود که یکی از بلایای اصلی شهر بودند.
در سال ۱۹۴۷، برای آنکه وظیفهاش را از فاصلهای نزدیکتر پیگیری کند، در زمین پشت خانهاش یک «شهر موشها» (rat city) به مساحت یک چهارم جریب ساخت و با جفتهای بارور آن را پر کرد. او پیشبینی میکرد که بتواند ۵۰۰۰ موش را آنجا پرورش دهد، اما در طی دو سال مشاهده کرد که جمعیت شهر هیچگاه از ۱۵۰ موش فراتر نرفت! در آن نقطه موشها آنقدر دچار استرس میشدند که دیگر تولید مثل نمیکردند. آنها رفتارهای عجیبی از خود نشان میدادند و به جای حفر تونل آشغال و خاک را به صورت توپ در میآوردند. دایم سروصدا کرده و با هم میجنگیدند.
این موضوع کالهون را متعجب میکرد. اگر موشها همه چیزی که میخواستند را در اختیار داشتند، پس چه چیزی مانع از آن میشد که کل این شهر کوچک را پر کنند، درست همانطور که کل بالتیمور را پر کرده بودند؟
کالهون که کنجکاو شده بود، یک کلانشهر کمی بزرگتر برای موشها ساخت. این بار شهر را در یک اصطبل ساخت با رمپهایی که اتاقها را به هم متصل میکرد. پس از آن او یک شهر دیگر ساخت و شهر بعدی و بعدی و بعدی. او میان سرمایهگذاران و اسپانسرها میچرخید و کارش را در قالب آمار توضیح میداد. جمعیت یک «شهر موشها» پیش از آنکه خرد جمعیاش را از دست بدهد، تا چه حد رشد میکند؟
در سال ۱۹۵۴ او تحت نظارت موسسه ملی سلامت روان کار میکرد که به او فضا (و امکانات) کافی میداد تا اتوپیاهای موشیاش را بسازد. بعضی از این شهرها به موشهای صحرایی (rat) اختصاص داشتند و در برخی موشها (mouse) زندگی میکردند. درست مانند یک سازنده ساختمان در دنیای موشها او دائما گزینههای بیشتری را فراهم میکرد: دیوارهایی که موشها میتوانستند از آن بالا بروند، دستگاههای توزیع غذا که میتوانستند همزمان به ۲۴ موش غذا بدهند و لانههایی که خود او به آنها «آپارتمانهای یک خوابه طبقه بالا» مینامید. ویدیوهای باقیمانده از آن دوره کالهون را با لبخند رضایت و پیپی در دهان نشان میدهند که موشهایی که با کدهای رنگی علامتگذاری شدهاند از چکمههایش بالا میروند.
ولی باز هم در یک نقطه مشخص این بهشتها دچار فروپاشی میشدند. کالهون در یکی از مقالات اولیهاش مینویسد: «هیچ راهی برای گریز از پیامدهای رفتاری حاصل از افزایش تراکم جمعیت وجود ندارد». حتی دنیای ۲۵ هم (بزرگترین و بهترین اتوپیای موشها که پس از ربع قرن تجربه و تحقیق ساخته شده بود) نتوانست این روند و الگو را متوقف کند. در اکتبر همان سال (۱۹۶۸) اولین نسل بچه موشها متولد شدند. پس از آن هر دو ماه جمعیت دو برابر شد، ۲۰، ۴۰ و در نهایت ۸۰ موش. بچه موشها بزرگ شده و خودشان بچهدار میشدند. خانوادهها تبدیل به خاندان شده و بهترین مکانهای قفس را در اختیار خودشان میگرفتند. تا آگوست ۱۹۶۹ جمعیت به ۶۲۰ عدد موش رسید.
ویدیوی اصلی را (با امکان انتخاب زیرنویس) در یوتیوب ببینید
پس از آن، مانند همیشه، همه چیز خراب شد. چنین افزایش شدیدی در جمعیت، فشار بسیار شدیدی روی شیوه زندگی موشها ایجاد میکرد. زمانی که نسلهای جدید به سن بلوغ میرسیدند، بسیاری نمیتوانستند جفت مناسب و البته جایگاهشان در نظام اجتماعی را پیدا کنند. اینها معادلهای «همسر» و «شغل» در زندگی موشها بودند. موشهای مادهای که جفت پیدا نکرده بودند به جعبههای طبقههای بالاتر عقبنشینی کرده و به تنهایی و دور از خانواده و محدوده همسایگی خانوادهشان زندگی میکردند. موشهای نر رانده شده در مرکز دنیا (نزدیک منبع غذا) جمع شده و رفتارهایی شبیه افسردگی و خشم و اضطراب نشان داده و دائما با هم میجنگیدند. در همین زمان، موشهای پدر و مادری که مدت زیادی با هم مانده و تولید مثل کرده بودند، شروع به جابهجایی لانههایشان برای فرار از همسایههای مزاحم میکردند. آنها همینطور استرسشان را به بچهها نیز منتقل کرده و آنها را خیلی زود از لانه بیرون کرده یا در جریان جابهجاییها آنها را گم میکردند.
رشد جمعیت دوباره روند کاهشی پیدا میکرد. بیشتر موشهای بالغ شروع به کنارهگیری از نظامها و توقعات اجتماعی کرده و تمام وقتشان را صرف خوردن، نوشیدن، خوابیدن و تمیز کردن خودشان میکردند. آنها از مبارزه و حتی جفتیابی سر باز میزدند. شخصیت این موشها برای همیشه تغییر کرده بود. زمانی که همکاران کالهون تلاش میکردند که برخی از آنها را در شرایط نرمالتری قرار دهند، آنها چگونگی انجام هیچ کاری را به یاد نمیآوردند.
در ماه مارس سال ۱۹۷۰، تنها دو سال پس از شروع آزمایش، آخرین بچه به دنیا آمد و جمعیت به سمت پیری ابدی شیرجه زد. درست مشخص نیست که آخرین ساکن دنیای ۲۵ در چه تاریخی از دنیا رفت ولی زمان آن باید اواسط سال ۱۹۷۳ باشد.
بهشت نتوانست حتی نیمی از یک دهه سرپا بماند.
در سال ۱۹۷۳، کالهون تحقیقاتش روی دنیای ۲۵ را با عنوان «مجذور مرگ: رشد انفجاری و مرگ یک جمعیت از موشها» (Death squared: The Explosive Growth and demise of a Mouse Population) منتشر کرد. این مقاله در سادهترین حالت یک تجربه مطالعاتی آکادمیک بسیار دشوار است. او جملات بسیاری را از کتاب مکاشفه یوحنا نقل کرده و برخی کلمات آن را برای تاکید بیشتر با حروف ایتالیک آورده است. به عنوان مثال: «کشتن با شمشیر، و با قحطی و با طاعون و با حیوانات وحشی». او برای چیزهایی که کشف کرده بود، اسامی جذابی انتخاب میکرد. مثلا موشهایی که شیوه جفتیابی را فراموش کرده بودند، «خوشگلها» (the beautiful ones) نامیده میشدند. نام موشهایی که در اطراف بطری آب جمع میشدند «میگساران اجتماعی» (social drinkers) بود موشهایی که به لحاظ اجتماعی کارایی خود را کاملا از دست داده بودند «غرقشدگان رفتاری» (behavioral sink) نام داشتند. به عبارت دیگر، این دقیقا شیوه بیانی بود که شما از کسی که تمام عمرش را صرف هنر ساختن دیستوپیا برای موشها کرده بود انتظار داشتید.
از همه وحشتناکتر، شباهتهایی است که او میان جامعه جوندگان و انسانها مشاهده میکرد. کالهون اینطور میگوید: «من باید بیشتر راجع به موشها صحبت کنم، اما فکرم بیشتر درگیر انسانهاست». او توضیح میدهد که هر دو گونه در برابر دو نوع مرگ آسیبپذیرند: مرگ جسمی و مرگ روحی. هرچند او در دنیاهایاش تهدیدات فیزیکی را حذف کرده بود، اما اینکار ساکنین دنیای ۲۵ را به سمت وضعیتی که به لحاظ روحی ناسالم بود سوق داده بود. وضعیتی که پر از جمعیت، تحریکهای بیش از حد و تماس با موشهای غریبه متفاوت بود. برای جامعهای که رشد سریع شهرها را تجربه میکند (و واکنشهایی نشان میدهد که غالبا ضعیف و نابهجا هستند) این داستان کاملا آشناست. سناتورها این داستان را به جلسات مجلس بردند. این موضوع به کتابهای کمیک و داستان کشیده شد. حتی تام ولف (Tom Wolfe) که هیچ وقت در توصیفها کم نمیآورد، برای توصیف شهر نیویورک از اصطلاحات کالهون استفاده میکرد و آن را مانند گاتهام یک «غرقشده رفتاری» (Behavioral Sink) مینامید.
کالهون در سال ۱۹۸۶، تقریبا چهل سال پس از اولین آزمایشاش
کالهون که قانع شده بود مشکل اصلی را یافته است، شروع به استفاده از مدلهای موشیاش برای حل این مشکل کرد. او فکر میکرد که اگر به آدمها و موشها فضای کافی داده نشود، آنها میتوانند جای آن را با «فضای مفهومی» (Conceptual Space) پر کنند. چیزهایی مانند خلاقیت، هنر و شیوههای ارتباطی که پیرامون ردهبندی اجتماعی شکل نگرفته باشند. دنیاهای بعدی کالهون به گونهای طراحی شده بودند که نه فقط به لحاظ فیزیکی بلکه به لحاظ روحی هم بهشت و آرمانشهر باشند و در آنها تعاملات جوندگان به دقت زیادی کنترل میشد تا میزان شادی را به حداکثر برساند. او بویژه مجذوب کار برخی از جوندگان نسلهای اولیه شده بود که شیوه نوآورانهای از حفر تونل را بوجود آورده بودند، همانهایی که خاک را به صورت گلوله در میآوردند. او این موضوعات را به دنیای انسانها نیز تعمیم داد و به این شکل تبدیل به یکی از اولین حامیان طراحی محیط و فرضیه «مغز جهانی» (World Brain یک شبکه اطلاعات بینالمللی که آشکارا شبیه اینترنت بود) اچ. جی. ولز شد.
اما جامعه به کارهای اولیه او واکنشی نشان نداد. همانطور که رامسدن و آدامز نوشتهاند: «همه میخواستند که درباره عیب و ایراد کار اطلاعات کسب کنند، کسی به دنبال درمان نبود». نهایتا کالهون توجه، پایداری و البته بودجههایش را از دست داد. در سال ۱۹۸۶ او مجبور شد تا از انستیتوی ملی سلامت روان بازنشسته شود. نه سال بعد او درگذشت.
اما یک نفر بود که به آرمایشهای خوشبینانهتر او توجه کرد: نویسندهای به نام رابرت سی. اوبرین (Robert C O’Brien). در اواخر دهه ۶۰ اوبرین به لابراتوار کالهون رفت و با مردی دیدار کرد که سعی میکرد بهشتی واقعی و خلاقانه برای جوندگان ایجاد کند. او یادداشتی هم درباره یک «فریزبی» نوشت که به در آزمایشگاه آویزان بود. ابزاری که دانشمند لابراتوار، خودش در زمانهایی که «همه چیز زیادی استرسزا میشد» از آن کمک میگرفت. کمی بعد از آن اوبرین کتاب «خانم فریزبی و موشهای مرکز ملی سلامت روان» (Mrs. Frisby and the Rats of NIMH) را نوشت. (کتابی برای کودکان که میتوانید آن را با فرمت pdf از اینجا دانلود کنید) داستانی درباره موشهایی که از یک لابراتوار پر از انسان (انسانهایی که البته همه تلاشهایشان در جهت نامناسب بود) فرار کرده و سعی داشتند آرمانشهر «خودشان» را بسازند. شاید دفعه بعد باید خود موشها را مسئول این کار کنیم.
چیزی که من را تشویق به ترجمه این مطلب کرد، علاوه بر جذابیت تیتر «بهشت موشها»، سوالهایی بود که بعد از مطالعه سرسری مقاله ذهنم را درگیر کرد.
۱- هیچ نمونه مشابهی از آزمایش، مطالعه علمی یا چیزی شبیه آن را در کشور خودمان سراغ دارید که فارغ از دستاورد و نتایج علمی، این همه مدت در جریان باشد و نتایج آن با چنین دقتی ثبت و ضبط شده باشد؟ از حدود ۱۹۵۴ تا ۱۹۷۳ یعنی نزدیک به ۲۰ سال!!!
۲- واقعا شباهتهای «وحشتناک» میان موشها و آدمها و جوامعشان که به آن اشاره شد، تا چه حد عمیق و دقیق هستند؟
۳- اصلا مفهوم اتوپیا، آرمانشهر یا بهشت چیست؟ آیا تامین کلیه نیازهای زیستی و رفع کلیه مزاحمتها و خطرات در یک مکان یا جامعه، آن را به اتوپیا یا بهشت تبدیل میکند؟
اگر نظری دارید، از گذاشتن کامنت دریغ نکنید…
به دلیل ترجمه مطلب بسیار سپاس گذاری میکنم.
در رابطه با “واقعا شباهتهای «وحشتناک» میان موشها و آدمها و جوامعشان که به آن اشاره شد، تا چه حد عمیق و دقیق هستند؟”
هرچند بنظر نمیرسید که مخاطب سوال، بیننده مطلب باشد و یا اصلا سوال بدلیل آنکه از کلمه “مطالعه سرسری” استفاده کردید ارزشی داشته باشد، باز هم بدلیل آنکه بدنبال بحث و یافتن دلایل نقض این طرز فکر هستم، نظرم رو بیان میکنم.
در هر صورت، چه ما و چه موش ها، موجوداتی هستیم که تحت چارچوب و قوانین طبیعت رشد و تکامل پیدا کردیم. با اینکه این چارچوب در چشم انسانیت بنظر خشن و در بعضی ابعاد به اصطلاح ” بی مورد و بی دلیل” جلوه میکند، ظاهرا همواره نتایج مثبتی به همراه داشته؛ نیازی به اشاره نیست که رشد بیماری های جسمی و خصوصا روحی روانی همواره با پیشرفت دانش و رفاه ( یا آنجور که من دوست دارم آن را نام گذاری کنم ” پیشرفت دانش مکانیکی ” و ” بدان صورت که انسان میپسندد ” ) همراه بوده؛ این چیزی است که به راحتی در نگاه به اطراف و همینطور خودمان متوجه میشویم.
کوتاه کلام، جناب شریفپور، بنظر من شباهت های بین انسان و موش های این آزمایش، که بر آمده از مفاهیم یوتوپیا و بهشت است؛ میتواند عمیق تر و دقیق تر از آن باشد که انتظار داریم. چرا که هردوی مان گم گشته در مسیر تکامل هستیم.
سلام دوست عزیز
از وقتی که برای نظر دادن گذاشتید سپاسگزارم.
منظور من از «مطالعه سرسری» پیش از ترجمه مطلب بود وگرنه برای ترجمه که مقاله رو کلمه به کلمه خوندم.
در مورد به قول شما «پیشرفت دانش مکانیکی» هم معتقدم که تیغی دو دم است. هم مزیاتی دارد و هم مضراتی. به نظر من مهمترین موردی که تعیین میکند این پیشرفتها مضرند یا مفید، میزان نفوذی است که اجازه میدهیم در زندگی ما داشته باشند.
من جاهای متعددی به این موضوع (هم از بعد مادی و جسمی و هم روانی) اشاره کردهام:
https://www.1pezeshk.com/archives/2014/06/matrix-food.html
https://lifebits.ir/1392/10/15/رهایی-از-زندانهای-فناورانه/
و در آخر به نظرم به نکته دقیقی اشاره کردید. همه ما محصول یک فرآیند (تکامل) هستیم و من هم مثل شما کاملا معتقدم که این شباهتها بسیار دقیقتر و عمیقترند.
سلام دارم از زبان یک روستایی تحصیل کرده وفقط در زمان تحصیل شهر رودیده به شما نظر میدم.جزو اخرین پادشاهان ملک طبیعت هستم که اکادمیک تحصیل داشته. قبل از مطالعه این ازمایش غربی ها این مساله رو در حیوانات دیده بودم.و تشابهاتش رو در زندگی در تهران با انسانهای اونجا وتغییر سریع خلق وخوی شون کاملا ملموس درک کرده بودم.باید قفس شهر های بزرگ رو شکست وبه پشت کوهها پناه برد.معادلش تو قران هجرته وتوی عرف پناه بردن به زندگی بی سروصدا.وگرنه به روزگار موشها گرفتار میشید وبه اون خو میکنید و مرگ فجیع در کمین نشسته وباوجود اینکه واقعیت تلخییه از زندگی زیباتر جلوه میکنه براتون .چرا؟چون انسان نمیتونه درنده باشه وروی دوپا به حرکتش ادامه بده.
یادم رفت بگم زندگی زنده بودن نیست.این جمله رو فرد کلان شهری جور دیگه ای میفهمه که یک روستای کوچیک.انسان نیاز روحیش از نیاز جسمی خیلی پا فراتر گذاشته ودر طول تکاملش به اوج قله های زیبایی رسیده در حالی که نیاز جسم پافراتر از گلیم انسان اولیه نزاشته.یادمون نره هر موجودی در جنگ با خودش به شکست محکومه وحتی خبری از مساوی نیست.زندگی کوتاهتر از ارزوهای ماست گذر زمان در تراکم جمعیتی مثل تهران بهشت موشهاست یا بهتر بگم جهنم انسانهاست.اهای جمعیت این طرف دیوارها رو نمیبینید .دیدم.اینجا به جای اینکه هم دیگه رو گاز برنیم میتونیم عاشق هم باشیم.کنترل جمعیت کنیم. قبل از اینکه جمعیت مارو کنترل کنه.اگر حضرت اقا میفرمایند جمعیت ایران تا ۱۵۰میلیون نفر برا افزایش راه داره.نمیدانند اب نداره.ما روستایی ها که میدانیم.چرا بچه ها رو به صف میکنید ودر روند غیر قابل قبول نظام افرینش به کام زندگی نباتی که همزمان با قحتی هم هست سوق میدید….ببخشید اگه تلخ کردم کامتون رو مقصر واقعیته که طعمش یکم تلخه.ولی عاقبت با متقین ه.غم دنیای گذرا رو نخوربد فقط نزارید تلخ تر ازین بشه.شبم خوشه شبتون خوش.
سلام دوست عزیز
ممنون از وقت و حوصلهای که بابت نظر دادن به خرج دادید.
گرچه به صورت کلی عموم حرفهاتون رو قبول دارم، اما راستش دید من به شهرها و زندگی شهری مثل شما سراسر منفی نیست. البته کاملا هم میتونم (و امتحان کردم) با زندگی ساده غیر شهری کنار بیام و ازش لذت ببرم.
به نظر من غالب شهرنشینها هم همه این موارد رو میدونن و همینه که میبینید در هر تعطیلاتی کرور کرور راه میافتن میرن شمال و ییلاق و باغ و … ولی خب مساله انتخاب هم هست. عدهای مزیتهای (ولو کوتاه مدت و مادی و …) شهر رو به جنبههای (معنوی و بلند مدت) زندگی در طبیعت ترجیح میدن.
همیشه خوش باشید
بسیار عالی و تشکر از شما بابت زحمتی که کشیدین .
نظر من خیلی واضح هست که اگه نرم افزار دین و معنویات بصورت کامل از زندگی بشری حذف بشه ، پویایی جوامع انسانی متوقف و زندگی ما هم چیزی شبیه به نتیجه همین آزمایشات میشه .
سلام دوست عزیز
ولی متاسفانه من با این که «دین» اون به قول شما نرمافزاری هست که جوامع انسان رو پویا میکنه و از تباهیشون جلوگیری میکنه اصلا موافق نیستم. به نظر من گزینههای دیگهای هم میتونه وجود داشته باشه.
عالی ترین هدف حیات تکامل نسخه یا ورژنهای حیات است ، نسخه حیات چیست و در کجا قرار دارد ؟ نسخه حیات درنقطه آغازین حیات هر موجودی نهفته است ( سلول بنیادی )
( بین سلول بنیادی موش و انسان نزدیک به 85 درصد شباهت ژنتیکی وجود دارد و طبیعی است که نتایج آزمایشات بر روی موش تا 85 درصد همان نتایج را بر روی انسان پیش بینی کند )
برای تکامل ، که عالی ترین هدف حیات است نیاز به چه چیزهایی است ؟
جهش در ترکیب سلول بنیادی که منجر به ایجاد نسل برتر شود
بستر یا شرط مورد نیاز جهش چیست ؟ از بر هم کنش عوامل زیادی جهش ایجاد می شود ( که من نیز در قالب یک مجهول است )
برای تکامل حیات در ابتدا نیاز است که خود حیات حفظ گردد ، برای حفظ حیات نیاز به زاد و ولد است ، و برای زاد و ولد نیاز به حفظ بقا و برای حفظ بقا نیاز به دسترسی مناسب به چندین عامل دیگر که عبارتند از 1- نورمناسب 2- آب مناسب 3- هوای مناسب 4- غذای مناسب 5- محیط مناسب 6- فرکانس یا استرس مناسب 7- حس مناسب
منظور از مورد 6 – فرکانس و مورد 7 – حس مناسب چیست ؟ حس و فرکانس یا استرس همچون دو کلیدی است که باعث خاموش شدن و یا روشن شدن تنها یک چراغ می شود
نام آن چراغ عملکرد فرکانسی در سطح سلول است که منجر به عملکرد در سطح پیکر می شود
در ضمن موش و انسان در قالب یک موجود زنده و یا یک سیستم ، دارای سه مرکز کنترل است 1- بخش کنترل ارادی سیستم عصبی 2- بخش کنترل غیر ارادی سیستم عصبی 3- بخش کنترل سلولی ( بخش کنترل سلولی شامل همه سلولهای پیکر است و عملکرد صحیح آن مشابه دموکراسی است که البته قابل تبدیل شدن به دیکداتوری و سایر سیستمهای حکمرانی تعریف شده ی تاکنون و آینده است )
1- حس ترس 2– حس کنجکاوی 3– حس خوش پیروزی 4- حس خوش برتری 5- حس بد شکست 6 – حس خوب کسب نتیجه تلاش در رسیدن به اهداف و ….
در آزمایش آقای کالهون چراغ ( فرکانس و یا استرس مناسب و همین طور حس مناسب ) خاموش شده است و بهشت مد نظر ایشان به جهنمی تبدیل شده است که باعث تعجب همه شده است و به عبارت بهتر حس ترس ، حس کنجکاوی ، حس خوب کسب نتیجه تلاش در رسیدن به اهداف ، به کل از زندگی موش ها حذف شده است و مانند این است که غذای مناسب و یا مواد آلی مناسب و یا هوای مناسب را از یک سیستم بیولوژیک حذف نماییم و در این صورت جهش مثبت در ترکیب سلول بنیادی متوقف و پس از آن حیات متوقف می گردد . لذا برخی از عوامل در جامعه تاثیر آنی و برخی عوامل تاثیر نرم و مزمن دارند .
و به همین دلیل است که در آمریکا جوانان بعد از 18 سالگی از کانون خانواده ترد می شوند و به قولی قبل از اینکه به صورت واقعی یتیم شوند به صورت مصنوعی یتیم می شوند و در ضمن بستر جامعه نسبت به سایر جوامع شرایط بهتری را دارد و نسبتا توانسته اند جامعه اشان را به نسبت سایر کشورهای توسعه یافته ، جوانتر نگاه دارند هر چند که 100% هم موفق نبوده اند
ممنون از وقتی که گزاشتید بنده نظر شمارو دوبار خوندم و سیو هم کردم حتما چند بار دیگه میخونم انگار بعد از خوندن این مقاله و خوندن نظر شما دیدم نسبت به دنیا و ادما و خودم گسترش پیدا کرد انگار حالا دیگه میتونم همه چیز رو توجیه کنم و به احساسات و افکارم کنترل کامل داشته باشم❤️🌷