امروز ۲۳ اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۴ است و اینجا یکی از محلههای قدیمی شهر تهران است. برای کاری که کمی بعدتر توضیح میدهم مجبور شدم به این محله سری بزنم و واقعا از دیدن چنین محیطی به شدت شوکه شدم. راستش حلبیآباد زیاد دیدهام، در شهرهای کوچک زندگی کردهام و چنین صحنههایی برایم بیگانه نیستند. اما دیدن این صحنه در قلب پایتخت و آن هم در میانه دهه نود خورشیدی برایم بسیار شگفتآور بود.
اینجا هیچ نشانهای از زندگی مدرن نیست. از تهران «شهر مهربانی» هیچ اثری دیده نمیشود. از بهداشت و زیبایی هیچ خبری نیست. به دلایلی (از جمله ترس از دردسر) جرات نکردم از اهالی محل، معتادی در گوشه یک خرابه یا آن کودک معلولی که در میان آلودگی کوچه بازی میکرد عکس بگیرم. اما فقط کافی است رنگ همین تصاویر را بردارم تا واقعا حال و هوای شهری کوچک و توسعهنیافته را در دهه چهل یا سی احساس کنید.
اما داستان از این قرار است که گروهی از اهالی بازار و خیرین محل قصد دارند مسجدی قدیمی را در این محله بازسازی کنند و درست به همین خاطر بود که مجبور شدم به اینجا بیایم. این تصویر مسجدی است که قرار است به عمارتی نوساز و دو طبقه تبدیل شود.
از دید من اما مردم اینجا بیش از هر چیز «نان» میخواهند، «بهداشت» میخواهند، «مدرسه» میخواهند و بعد وقتی از دامنههای هرم مازلو بالاتر آمدند، میتوان در مورد اعتقادات و مناسک مذهبیشان صحبت کرد و کار خیر انجام داد.
پینوشت: دوستی میگفت تو نمیتوانی تکلیف تعیین کنی! شاید اگر اختیار بودجه آن کار خیر در اختیار خود این مردم هم بود ساخت این مسجد را به ساخت یک مدرسه یا درمانگاه ترجیح میدادند. راستش پاسخی ندارم. در پی اثبات اهمیت چیزی در برابر بیاهمیتی چیز دیگری هم نیستم. من بیش از آنکه خودم را جای آن مردم بگذارم که چه تصمیمی میگرفتند، خودم را جای آن فرد خیر تصور کردهام که اگر من بودم چه میکردم.
چرا سایتتون rss نداره؟
سلام دوست عزیز.
فید سایت رو میتونید از این آدرس دنبال کنید:
http://lifebits.ir/feed
البته لینکش رو هم باید یه جایی تو صفحه اضافه کنم.