در بازار نیمه جان و رو به موت کتاب و کتابخوانی ایران، ادبیات علمی تخیلی از آن ژانرهایی است که رونق و اعتبار خودش را حسابی از دست داده است و جای خود را به سبکهای تخیلی صرف یا سادهتر بگوییم فانتزیها داده است. بار علمی داستانها و مجموعههای کنونی کمتر و کمتر شده و بار تخیلی آنها بیشتر و بیشتر. با اینکه سری داستانهایی مانند «هری پاتر» و «در جستوجوی دلتورا» را کامل خواندهام و از سری فیلمهایی نظیر «ارباب حلقهها» لذت فراوانی بردهام، اما هنوز این آثار نتوانستهاند مانند آثار علمی تخیلی (بیشتر از همه منظورم آثار آسیموف عزیز است) ذهنم را درگیر کنند.
آشنایی من با ژانر علمی تخیلی به سالهای ۱۳۶۷ و ۱۳۶۸ و رمانهای ژول ورن برمیگردد، یعنی سالهای پایانی دوره راهنمایی. اما چیزی که من را بسیار بیشتر و شدیدتر درگیر داستانهای علمی تخیلی کرد (و حتی بانی علاقهام به حوزهای به نام علم شد) نوشتههای آسیموف بود. در چند مدت اخیر دوباره برای بازه زمانی کوتاهی درگیر داستانهای آسیموف شدم و لذت خواندن نوشتههایش را دوباره تجربه کردم. در واقع داستانی که خواندنش را ۲۵ سال پیش شروع کرده بودم، کامل کردم. داستانی که آغاز و پایانش را میدانستم، اما از اتفاقاتی که در میانه آن افتاده بود تا همین هفته پیش بیخبر بودم. تمام هدف این نوشته درواقع یادآوری خاطرات خوش گذشته برای من و وصف لذت کتابخوانی است و البته تلاش برای یاد کردن از نویسنده مورد علاقهام آسیموف فقید.
من کتاب غارهای پولادی را با ترجمه شهریار بهترین در حوالی سال ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۰خریدم و برای اولین بار با نویسندهای عزیز به نام آسیموف آشنا شدم. این کتاب توسط انتشارات شقایق (امیدوارم از دیدن سایتش سرخورده نشوید! سایت از بین رفته و در اینستاگرام فعالیت میکنند) منتشر شده بود و البته آن زمان نشر شقایق هنوز برای چاپ سری آثار آسیموف با آن جلدهای مشهور نقطهنقطه آبی اقدام نکرده بود. جلد خاکستری این کتاب (که همین امروز فهمیدم که اثری از آیدین آغداشلو است) همان سالها به نظر متفاوت و جذاب میآمد و در میان قفسههای فلزیِ راهروهایِ تنگ و تاریکِ کتابفروشی محمدی در خیابان داریوش شیراز، بدجور خودنمایی میکرد. کمی ورق زدن و بالا پایین کردن کتاب باعث شد فکر کنم که ارزش پرداخت ۷۵ تا تک تومانی را دارد. و این تصمیم را زمانی گرفتم که کرایه اتوبوسهای واحد (همان بنزهای لیلاند قدیمی) از میدان شهرداری شیراز تا انتهای کوی آزادگان که منزلمان بود تنها ۱۰ ریال میشد.
همانطور که گفتم، تجربه من در ژانر علمی-تخیلی تا آن زمان تنها محدود به کتابهایی بود که از ژول ورن خوانده بودم. اما همه آنها به دلیل گذشت زمان زیاد، دیگر جنبه تخیلیشان را از دست داده بودند و باید سعی میکردی خودت را در زمان ژول ورن تصور کنی تا بتوانی اهمیت و تاثیر آثار او را درک کنی.
اما این کتاب جنسی متفاوت داشت. درباره آیندهای آنقدر دور صحبت میکرد، که واقعاً بدون تخیلات و توصیفات خود آسیموف نمیتوانستی هیچ ایدهای از آن داشته باشی: شهرهای سرپوشیده، انسانهایی که بواسطه تراکم جمعیت بسیار زیاد برای تامین غذاهای موردنیازشان باید با مخمر میساختند، موتورویهای خالی و تبدیل شدن تسمه نقالههای روان (استریپوی) به شیوه عمومی حمل و نقل و از همه آنها مهمتر رباتها!
رباتهایی که به جای استفاده از سیستمهای پیچیده کامپیوتری، با انسانها حرف میزدند. دستورات گفتاری را میفهمیدند و همه رفتارهایشان با آن قوانین سه گانه ازلی و ابدی رباتها قابل درک و تفسیر بود. همه و همه چنان تاثیر شگفتانگیزی داشتند که هنوز هم نمیتوانم آن را به سادگی وصف کنم. تنها چیزی که یقین دارم این است که کتاب را در یک نشست یک روزه خواندهام. بیوقفه و از صبح تا شب یک روز تعطیل.
و برای من که هنوز نخستین کامپیوتر زندگیام را نخریده بودم، یا بهتر بگویم اصلاً در عمرم کامپیوتری ندیده بودم، تا مدتهای مدیدی کامپیوتر و ربات، مفهوم یکسانی داشتند. یک چیز بودند!!! هیچ تصوری از کامپیوتری که ربات نباشد نداشتم!
تا این کتاب را دوباره تمام کنم، احتمالا با دوستان در موردش حرف بزنم و یکی دو بار دیگر به سراغش بروم، انتشارات شقایق هم فهمیده بود که این ژانر و این نویسنده چیزی است که بازار کتاب ایران کم دارد و انتشار داستانهای مختلف این نویسنده را مسلسلوار شروع کرد.
کتاب بعدی که از این سری کتابها خریدم، «امپراتوری رباتها» بود. این کتاب را فقط به صرف دیدن اسم نویسنده و کلمه ربات در عنوانش خریدم. وقتی آن را شروع کردم، فهمیدم که وقایع آن سالها بعد از کتاب «غارهای پولادی» رخ میدهد و در عین حال به آن مربوط است. اما نمیدانستم که در این میان دو جلد کتاب را جا انداختهام و به همین دلیل هم برخی اشارهها و نقلقولها و ارجاعها را نمیفهمیدم.
سالها گذشت تا فهمیدم دو کتاب «خورشید عریان» و «روباتهای سپیدهدم» درواقع حد فاصل این دو کتابی هستند که خواندهام. اما آن زمان دیگر از انتشارات شقایق و سری کتابهای آسیموف خبری نبود.
بعد از خواندن امپراتوری رباتها خرید سری کتابهای آسیموف را شروع کردم. «الهه انتقام»، «آزمایش مرگ»، «باشگاه معما» و سه کتاب اصلی سری بنیاد که در ایران با نامها «ظهور امپراتوری کهکشانی»، «جنگ امپراتوری کهکشانی» و «سقوط امپراتوری کهکشانی» منتشر شدند، کتابهای بعدی کتابخانهام بودند.
تمام اینها در دوران دانشگاه و بعد از آن کموبیش فراموش شده بودند تا اینکه در اواسط سال ۹۱ و زمانی که هنوز به صورت تماموقت با مجله شبکه کار میکردم، در راه برگشت از دفتر مجله به خانه در یکی از کتابفروشیهای دور میدان انقلاب تهران و در میان کتابهای دست دوم، چشمم به دو کتاب دیگر از سری کتابهای «بنیاد» افتاد و در کمال ناباوری هر دو را با هم با قیمت ۲۰۰۰ تومان خریدم. جالب اینکه نام انتشاراتی که کتابها را چاپ کرده بود هم بنیاد بود! (بماند که هنوز نرسیده ام آنها را بخوانم!)
اما بالاخره ۴ سال بعد از آخرین برخورد با کتابهای آسیموف و ۲۵ سال بعد از اولین آشنایی، دو سه هفته قبل از سر تفنن کتابهای قدیمی را بیرون آوردم و نگاهی به آنها انداختم و «امپراتوری روباتها» را سرسری دوباره خواندم. بعد کنجکاو شدم ببینم حالا به لطف اینترنت میتوانم آن حلقههای مفقوده را بیابم یا نه! که خوشبختانه موفق شدم پیدیاف اسکن شده هر دو کتاب «خورشید عریان» و «رباتهای سپیدهدم» را از سایت کتابخانه فانتزی پیدا کرده و دانلود کنم.
کیفیت تقریباً پایین اسکن، وجود صفحات تکراری و بهم ریختن ترتیب بعضی صفحات و از همه بدتر مطالعه کتاب به صورت پیدیاف روی کامپیوتر، در برابر شوقی که برای خواندن این داستانها داشتم، اصولا هیچ به حساب میآمدند. خواندن هر کدام از پیدیافها با شرایط وقتی و کاری من حدود یک هفته زمان برد. اما برایم عجیب بود که خواندن آنها به رغم گذشت این همه سال، افزایش سن و سال من و تغییر سلیقهام باز هم همان حس و حال دوستداشتنی قدیمی را در من زنده کرده بود.
همانطور که پیشتر گفتم، لذت خواندن این دو کتاب عامل اصلی نوشتن این مطلب شد و در نهایت از اصل مطلبی که در ذهنم بود تنها یک چیز (البته پینوشتها را هم ببینید!!!) باقی میماند:
آسیموف عزیز، ۲۵ سال پس از اولین آشنایی با تو و دنیایی که خلق کردهای، باز هم از خواندن آثارت شاد میشوم. پس از گذشت این همه سال باز هم به خاطر آن دنیای جذاب و لحظات خوشی که میسازی از تو سپاسگزارم.
پینوشتها:
۱- جاهایی از داستان «خورشید عریان» احساس کردم که در بعضی پاراگرافها جملهها نیمهکارهاند. متن پرش دارد و انگار چیزی کم و کسر است. به یاد سانسورچی عزیز افتادم و در نتیجه تلاش کردم که نسخه انگلیسی کتابها را پیدا کنم که باز هم خوشبختانه اینترنت ناامیدم نکرد. با سایتی آشنا شدم که این کتابهای آسیموف و بسیاری کتابهای داستانی دیگر را به صورت متن ساده در قالب HTML ارایه میکند، هر فصل کتاب را به شکل یک صفحه وب. نتیجه مقایسه متنهای فارسی و انگلیسی حدس من را تایید کرد و در نتیجه بسیاری قسمتها را هم به فارسی و هم به انگلیسی خواندم و البته حدس زدن اینکه کدام قسمتها قیچی شدهاند چندان هم سخت نبود. ساده بگویم دور و بر گلادیا را بگردید!!
۲-همیشه در عجبم که چطور کسی میتواند یک دنیای کامل را با همه ارتباطات و داستانهایش، با همه فناوریهایش و از آن مهمتر روابط اجتماعی و رسومش در ذهن خود خلق کند. شاید کاملترین و جدیترین نمونههای این کارها را در آثار فانتزی و تخیلی (نه علمی-تخیلی) مانند سری «ارباب حلقهها» یا دنیای سریال «بازی تاج و تخت» ببینیم که حتی در آن برای برخی نژادها زبانهایی تازه از پایه نوشته شده و صرف و نحو آنها از صفر توسعه داده شد. اما در حوزه ادبیات علمی-تخیلی شاید نزدیکترین نمونه به دنیایی که آسیموف خلق کرده است دنیای «جنگ ستارگان» باشد. اما باز هم از دید من دنیایی که آسیموف خلق کرده است، بسیار عظیمتر، پیچیدهتر و فکرشدهتر است.
۳- دوست دارم فرصتی هم برای نوشتن مطلبی مفصل درباره گلادیا داشته باشم. نمیدانم چرا در میان این همه ربات و فناوری و فضا و دنیاهای مسکونی، او انسانیترین شخصیت کتاب است و به رغم فضایی بودنش بیش از همه شخصیتهای دیگر زمینی است و آسیبپذیر. به هنر علاقهمند است، هوای نفس دارد، اشتباه میکند، عاشق میشود، سرخوردگی را تجربه میکند و عمر چند قرنیاش را به زمینیترین شیوه ممکن سپری میکند.
۴- در وب فارسی اگر به دنبال نام ایزاک آسیموف بگردید، بیشتر از هر چیز با فهرست آثارش مواجه میشوید. اما درباره خود او مطالب فارسی اندک هستند. در کنار مدخل فارسی ویکیپدیا و مدخل فارسی ویکی سایت هنر و ادبیات گمانهزن، مطلبی با عنوان «مردی که رویاهایش را باور کردیم» از سایت وبنگین نیز به نظرم ارزش خواندن را داشت. البته جستوجو در سایت یکپزشک با کلماتی نظیر «آسیموف» یا «داستانهای علمی تخیلی» هم نتایج بسیار جالبی را برایتان به همراه خواهد داشت که میتواند خواندنیهای بسیار جذابی را به شما معرفی کند.
۵- بازخوانی دوباره کتابهای علمی-تخیلی این وسوسه را هم در من ایجاد کرده است که به سراغ نوشتههای «آرتور سی. کلارک» هم بروم. چیزی که تا کنون به درستی (به جز خواندن پراکنده ملاقات با راما) تجربهای از آن نداشتهام. فعلا تصورم این است که نوشتههای کلارک در بعد زمان چندان جلو نمیروند بلکه محدودههای علم و دنیای کنونی را گسترش میدهند، اما نوشتههای آسیموف آنچنان در زمان به پیش میروند که دنیایش را کاملا از دنیایی که میشناسیم جدا میکند.
۶- گرچه تکراری است و خستهکننده و احتمالا بیفایده، اما نمیتوانم از گفتن این موضوع خودداری کنم که هنوز مطالعه طولانی و عمیق و غرق شدن در داستانها و رمانها یکی از آن کارهایی است که میتواند لذتی سرشار نصیبتان کند. اگر فرصتی دارید دریغ نکنید!
و آخر از همه این که اگر کسی دو کتاب «خورشید عریان» و «روباتهای سپیدهدم» از انتشارات شقایق را در شرایط فیزیکی به نسبت مناسب داشته باشد و حاضر باشد به قیمت معقولی آن را بفروشد من حتماً خریدارش هستم.
سلام . فصل بهارتون مبارک
اتفاقی توی فیدهام نوشته شما رو پیدا کردم . خیلی جالب بود برام یکی که به رمان های علمی تخیلی علاقه داشته باشه .
خودم عاشق رمان های علمی تخیلی بودم . و از کتاب فروشی نزدیکامون کل مجموعه هایی که داشت رو می خریدم .
خیلی خوشحال شدم که با شما اشنا شدم
یه سوال داشتم . احیانا می تونید جایی رو معرفی کنید بتونم کتاب شکست ناپذیر نوشته استانیلاو لم رو پیدا کنم ؟ متاسفانه نشر افق نداشت . انقلاب نداشت . توی نت پیداش نکردم و ….
این کتاب رو به یکی از دوستام قرض دادم و از دستم رفت ….
تشکر فراوان
سلام دوست عزیز
خوشحالم که یه دوست هم سلیقه پیدا کردم. راستش من خودم هم به شدت دنبال پیدا کردن خورشید عریان و روباتهای سپیدهدم بودم ولی موفق نشدم نسخه چاپیشون رو پیدا کنم. کتاب شکستناپذیر رو هم فکر نکنم بشه به این راحتی پیدا کرد. من خوشبختانه تونستم PDF اسکن شده کتاب رو پیدا کنم که میتونید از این لینک دانلودش کنید:
لینک دانلود از پرشین گیگ
با درود
از این که یه آسیموف باز دیگه میبینم خیلی خوشحالم. در مورد پیدا کردن اون دو کتاب دیگه باید خدمتتون عرض کنم من پارسال توی نمایشگاه کتاب با مدیران انتشارات شقایق حرف زدم گفتن که هنوز نسخه هایی از کتابهای آیزاک آسیموف رو توی انبارشون دارن. با توجه به این که کتابهای خورشید عریان سال 75 و رباتهای سپیده دم سال 76 منتشر شده احتمال خیلی زیادی وجود داره که این دو کتاب رو هم داشته باشن.
در مورد مجموعه بنیاد هم باید بگم این مجموعه دو تا کتاب دیگه هم داره که اسمهاشون هست «سرآغاز بنیاد کهکشانی» و «پیشبرد بنیاد کهکشانی» که ماجرای اونها مال قبل از شروع مجموعۀ سه گانه هست.
همین چند سال اخیر کتابسرای تندیس هم سه کتاب از آیزاک ترجمه کرده که یکی از اونها ترجمۀ خود بنده هست.
به هر حال در تمام ایران هیچ کسی رو پیدا نمیکنید که به اندازۀ من از آیزاک و آثارش اطلاعات داشته باشه. اگه دوست دارین چیز خاصی بدونین میتونین به اینستاگرام من: s.simorq یا تلگرام من @Daneelolivaw1 پیام بدین. فیسبوک من رو هم میتونین با جستجوی نام خودم، سعید سیمرغ پیدا کنین.